خروج از حقایق برای تنفس مصنوعی جنگل
واژه روز - علی احسانی: چند دهه پیش صدای زنگوله گوسفندان و گاوها سمفونی لذتبخش جنگل و دشت و دمن مازندران محسوب میشد. اما اکنون جای آن سمفونی مسرتبخش را صدای لودر و گریدر و ارهموتوری گرفته تا دمار از جنگلهای شمال در آورد. مدتهای مدیدی است که گالشهای این دیار روزگار خوشی ندارند. این طیف که بازوی قوی تولید لبنیات و گوشت گرم بودند، اکنون خود به مصرف کننده صرف لبنیات صنعتی-کارخانهای و گوشت منجمد برزیلی بدل شدهاند. سالهاست که به بهانه طرح «تنفس جنگل» زورآزمایی بین دامداران و منابع طبیعی به نابودی دامداری سنتی منجر شده و در این بین جنگلخواران و ویلاسازان از این جدل بهره وافی بردهاند.
«رضا اکبریان گالشکلایی» مستندساز مازنی در واپسین ساخته خود که «گله را بردند» نام دارد بومی با اهرم هنر هفتم به دغدغهها و مصایب گالشهای نقبی مختصر زده که در مجالی کوتاه این اثر را زیر ذرهبین بردهایم.
گلایههای آشنا برای گوشهای ناشنوا
دو نسل جوان و قدیمی دامدار با بغض و ایضاً با کینه و نفرت در ارتباط با بلایی که منابع طبیعی بر سر حیات معمول آنها آورده سخن میگویند. فیلمساز به نوعی با آلام و مشقتهای دامداران عصر حاضر همراه است و دوربین خود را تا حاشیه شهرها که اکنون به جولانگاه دامداران بیکار بدل شده، میبرد. به باور اکثر دامداران، خروج دام از جنگل یکی از مهمترین دلایل نابودی مراتع و جنگلها در عصر حاضر به حساب میآید و زمینه را برای حضور شهرکسازان و سارقان چوب فراهم کرده است.
حفره مهم روایی در «گله را بردند» به غیبت جبهه مقابل دامداران در فیلم مرتبط است. رد و نشانه و حتی صوتی از کارشناسان منابع طبیعی در فیلم وجود ندارد. به نوعی سازنده اثر در نگاه واقعبین، به جانبداری از دامداران متمایل است. توازن روایی فیلم زمانی حاصل میشد که فیلمساز از جناح مقابل مواد و مصالحی حتی در حد یک بخشنامه و اطلاعیه نشانهگذاری میکرد.
صنعتی شدن و رسوخ ابزار و یراق مدرن در عصر حاضر هر روستایی را برای مهاجرت به شهر وسوسه میکند. اقتصاد بیمار و سوءمدیریت سالهاست که کشاورزان و دامداران بومی را زیر منگنه گذاشته است. بدین سبب این نیروی مولد دیگر صبر و حوصله سابق را ندارد و هر چه زودتر میخواهد به سود و سرمایه برسد. به همین دلیل ترجیح میدهد با فروش دام و زمین خود به سودجویان، زمینه را برای نابودی حیات خود فراهم کند.
هجرت روستاییان در سه دهه اخیر به گسترش حاشیهنشینی در شهرهای استان منجر شده که فیلمساز از کنار این مهم به سهولت عبور کرده است. کارگر روزمزد فعلی و دامدار سابق که رو به دوربین به نقد جامعه و ناکارآمدی مدیران میپردازد، بالقوه برای فیلمساز فرصتی را مهیا میکرد که خیلی مختصر به زندگی یکی از آنها نزدیک شود. ضرورت داشت سازنده «گله را بردند» به جغرافیای زندگی کنونی یکی از معترضان سرکی کوتاه میکشید تا کفه نقد فیلم پرملاتتر شود.
از سوی دیگر با چند هلیشاتی که فیلمساز از کارخانههای چوب و کاغذ و شهرکهای اقماری درون جنگل و دشت گرفته به نوعی نگاه نقادانهاش را نشانه گذاری کرده است. به هر روی همین کارخانههای چوب و کاغذ باعث اشتغال نیروهای بومی و تولید کاغذ برای بخش آموزش شدهاند و به نظر اگر مضراتشان از محسناتشان کمتر نباشد، بیشتر نیست.
از سوی دیگر تکنولوژی و دادههای مدرن را نمیتوان در عصر حاضر نفی کرد. آنچه که باعث نگاه منفی فیلمساز به این قضایا شده، در درجه نخست اقتصاد بیمار، خصولتیسازی شرکتها و کارخانهها و سوءمدیریت است که به پاشنه آشیل دامداری و کشاورزی این دیار بدل شده و فیلمساز از نزدیک شدن به این عامل مهم غفلت کرده است. سخنان آشنایی که برای مدیرانی که در گوش خود پنبه نادانی فرو کردهاند گران محسوب میشود و ترجیح میدهند خود را در این مورد به ناشنوایی بزنند!
چین و چروکهای زمانه
دریچه فیلم با نمای بسته پیرزنی زیبا به جمال مخاطب گشوده میشود و با همان نمای پیرزن نیز مصایب دامداران، گویی به فاصله یک پلک زدن بسته میشود. اما این سیکل پلک زدن را فیلمساز با تکرار مجدد همین نمای بسته پیرزن در میانه فیلم باطل میکند. ای کاش سازنده «گله را بردند» به همان نمای آغازین و انتهایی پیرزن اکتفا میکرد تا این پروسه زیبای پلک زدن غنا و قُوّتش دو چندان میشد.
حضور فیلمساز در چند نقطه از اثر پُررنگ و گل درشت است؛ در اواخر فیلم که دامداران در خاموش کردن آتش جنگل و مرتع به مامورها مدد میرسانند، چند کودک به شکل اگزجرهای از پشت دوربین فریاد میزنند: «ایران آتش گرفت». این سیاق به شکل گلدرشت و نمادین سخن گفتن ساحت مستند را زیر سوال میبرد، مضاف بر اینکه خود واقعه آتشسوزی در آن پهنه عظیم جنگل، گویای همه مصایب دامداران و رستاییان و سوءمدیریت مدیران است.
در میانههای فیلم یکی از روستاییان با چشمانی اشکبار از اینکه 5 فرزندش با مدرک لیسانس و فوق لیسانس بیکار هستند و برای کارگری هر روز در میدان شهر اتراق میکنند، گلایه دارد. فیلمساز در فصل پایانی فیلم برای جمعبندی این پلان را مجدد به فیلم سنجاق میزند تا اندکی کفه احساسی مخاطب را قلقلک دهد که ضرورتی بر آن نیست و ای کاش فیلمساز این نشانهگذاری احساسی را از دایره فیلم خارج میکرد و قضاوت را به مخاطب واگذار میکرد. در واقع این نوع نگاه جانبدارنه و فلشگذاری احساسی از نگاه بیطرفانه سازنده اثر کاسته است.