زورآزمایی شعارهای رسانهای با شعور سینمایی
واژه روز - علی احسانی: حاتمیکیا در «خروج» به همان سرنوشتی دچار شده که فیلمسازان کهنهکار و قدیمی چون «داریوش مهرجویی» و «مسعود کیمیایی» در آن جا خوش کردهاند. دوگانگی، سردرگمی و بلاتکلیفی عارضه آدمهایی است که در فیلمهای یک دهه اخیر حاتمیکیا پرسه میزنند. همین دوگانگی در مورد فیلم «مردن در آب مطهر» که در سانس دوم روز سوم جشنواره اکران شد از منظر دیگری برای مخاطب ایرانی گران تمام شده است. برادران محمودی فیلمسازان مهاجر و افغان چند سالی است که با حمایت ارگانها و مدیران سینمایی ایران در باب مظلومیت هموطنان خود فیلم میسازند. در حالی که بدمنها و آدمهای خبیث فیلمهای این سینماگران ایرانی هستند. انگار نمک خوردن و نمکدان شکستن چه برای فیلمساز وطنی و چه مهمانان افغانی به امری علیالسویه بدل شده است.
اَخرَجَ، یُخرِجُ ... اِخراج
واکنشی که تماشاگران سانس نخست روز سوم جشنواره در سالن سینما سپهر هنگام «اکران» واپسین ساخته حاتمیکیا نشان دادند به شدت زنگهای خطر را برای این فیلمساز نسل اول انقلاب به صدا در آورد. پدیدهای که برای نویسنده این متن که سالها در سینمای رسانه جشنواره حضور داشت، در واکنش آنی اهل فن و رسانه طبیعی و بدیهی است. مخاطبان به صحنههای جدی که فیلمساز در آن پیرمردهای فیلمش را به این سو و آن سو روانه میکرد به شدت میخندیدند و به نوعی معترض بودند.
اثر حاتمیکیا پر از فصلهای کشدار بهشدت شعارزده و تو خالی است که به نوعی روی اعصاب مخاطب رژه میرود. «خروج» شاید در دهه شصت که دوران اوج صدور بیانیه و منازعات تئوریک بود برای برخی افراد محلی از اعراب داشت، اما امروز این نوع فیلمهای شعار زده برای مخاطب زیرک امروزی جایگاهی ندارد. به هر روی این واکنش توسط بیننده عادی سینما برای این سینماگر زنگ خطر را به صدا در آورده است.
سازنده «خروج» گام در حیطهای گذاشته که «سیاسیبازی» و «بازی سیاسی» را به جای قصهپردازی اصل قرار داده است. با بودجه دولت فیلم خود را جمع میکند و از همان نخستین صحنه فیلم شخص دوم مملکت «رئیس جمهور» را مورد انتقاد قرار میدهد.
با اهرم رحمت (فرامرز قریبیان) جماعتی را به بازی میگیرد تا انواع شعارها و بیانیههای سیاسی که جایگاه آن در رسانههای نوشتاری و مجازی است به پیشانی مخاطب سنجاق کند. گاهی این شعارها آن قدر آبکی و رو است که مخاطب عادی هم نمیتواند لبخند اعتراضآمیز خود را پنهان کند.
این سیر نزولی برای فیلمسازی چون حاتمیکیا از یک دهه قبل آغاز شد؛ زمانی که «گزارش یک جشن» را ساخت. او در این فیلم، به قول معروف راهنما به «راست» زد، ولی ناگهان به سمت «چپیها» غش کرد! در به «رنگ ارغوان» به جناح چپ چراغ سبز نشان داد، ولی در فرجام قصه با راستیها همدردی کرد. وقتی حاتمیکیا بیانیه دادن و سیاسیبازی جعلی را جایگزین درام و قصهپردازی در یک دهه اخیر کرد، دیگر قهرمانهایش نه حاج کاظم «آژانس شیشهای» شدند و نه خبرنگار «خاکستر سبز» که در جنگ بوسنی دنبال عشق و حقیقت بود!
به روز بودن و آنلاین بودن با چند موبایلی که به پیرمردهای مظلوم قصه سنجاق شده، بیشتر شبیه مضحکه و نمایشهای روحوضی در آمده است. البته ساحت روحوضی در جایگاه خود به شدت قابل دفاع است. در فیلمی که دایه اعتراض و حقطلبی دارد به سخره گرفتن چند کشاورز برای زدن یک جناح سیاسی و تسویه حساب با دولتمردان کنونی نه در ژانر سیاسی در اتمسفر هنر هفتم قابل تعریف است و نه در جایگاه کارهای تبلیغی–رسانهای.
حاتمیکیا به نوعی هر کسی که با ایده و مرامنامه او همراه نیست را با انواع بیانهها و شعارهایی که از زبان آدمهای تیپیک خود صادر میکند از دایره مناسبات فیلم «اخراج» میکند. زمانی هم که صبحی (کامبیز دیرباز) را در ردای مامور امنیتی به قصه میآورد، با اهرم او تا میتواند پیرمردهای روستایی را به بازی میگیرد.
به سخره گرفتن روستاییان در فصلی که قصه به قم میرسد و کشاورزها به زیارت حضرت معصومه(س) میروند به اوج خود میرسد. متأسفانه نگاه فیلمساز به جماعت زحمتکش کشاورز و روستایی شبیه نگاه فیلمفارسیسازان دهه 40 و 50 است. گل سرسبد این دایره تسویه حسابهای سیاسی فیلمساز، حضور آتشکار (محمدرضا شریفینیا) در مقام مشاور رئیسجمهور است که حسابی کشاورزان را سرکار میگذارد.
البته انتخاب شریفینیا برای این نقش انتخاب زیرکانهای است؛ با توجه به سبقه شریفینیا در ایفای نقشهای مختلف مشابه همچون آدمهای زیرک و منفعتطلب و ناتو که در پیشینه ذهنی مخاطب جا خوش کرده، نقش مشاور رئیسجمهور پیامی دوپهلو و چند منظوره را به مخاطب و اهل سیاست مخابره میکند. البته برای سیاستورزان این نیش و کنایه بهشدت گران تمام خواهد شد.
فرجام این سیر و سفر تراکتوری که فیلمساز در آن کشاورزان مظلوم را از جنوب کشور به پایتخت روانه کرد به درخواست یک نخ سیگار توسط رحمت از مامور امنیتی در فضای پاستور ختم شد! هر چند فیلمساز در انتها با چند نمای آرشیوی بر واقعی بودن این رخداد تاکید میکند، اما این پرسش باقی میماند تکلیف قصهپردازی، قهرمانپروری و جادوی هنر هفتم در «خروج» چیست؟!
اگر نیاز به صدور این بیانیهها و شعارهای نخنما شده در مدت زمانی 2 ساعته بر پرده نقرهای بود که حاتمیکیا در هر دوره از جشنواره این تریبون را در مراسم اختتامیه در اختیار دارد که به زمین و زمان بتازد و خروجکنندگان از نگاه خودش را بنوازد!
به گفته برخی از رسانهها 10 میلیارد صرف ساخت «خروج» شد؛ هزینهای که اگر به نسل تازه نفسی چون «محمدحسین مهدویان»، «محمد کارت» و «برادران ارک» اختصاص داده شود، برای هنرهفتم مفیدتر واقع خواهند شد. نسل جوانی که دغدغه سینما و قصهپردازی دارند، نه صدور بیانیههای روزنامهای و شعارهای نخنما شده!
فارسی شکر هست یا نیست؟ مسأله این است...!
گویا ساعاتی پیش یکی از وزرای «افغانستان» در سخنانی عنوان کرده: « فارسی اصیل، زبانی است که افغانیها گپ میزنند و ایرانیها زبان فارسی را به یغما برده و تحریف کردهاند...!» بعد از مصادره «مولوی» توسط ترکیه و چند شاعر و اندیشمند دیگر ما توسط آذربایجان و تاجیکستان، حالا نوبت به مهمانان افغانی رسیده که برای زبان پارسی خط و نشان بکشانند.
جوانهای مشتاق مهاجرت و گریزان از افغانستان در فیلم «مردن در آب مطهر» در ایران مأوا میگزینند، آب داخل شیشه عطر و اودکلن میریزند و به مردم قالب میکنند و پول ایرانیها را به جیب میزنند تا به مدینه فاضله خود در اروپا برسند.
فرجام مظلومنمایی و مرثیهسرایی فیلمساز افغانی که در این ژانر ید طولایی دارد باز هم به نفع افغانها تمام میشود. زیرا مرگ «رونا» دخترک مظلوم افغانی که برای مهاجرت دین خود را تغییر داده و مسیحی شده را قاچاقچیان انسان که از قضا ایرانی هستند رقم میزنند. البته در همان آغاز فیلم سهراب نیز کم نمیگذارد و با دادن پولهای تقلبی، قاچاقچیان ایرانی را نقرهداغ کرده و به اتفاق رحمان میگریزند. یک ایرانی هم در این فیلم دست افغانها را برای مهاجرت غیر قانونی به اروپا نمیگیرد.
به هر روی عوامل فنی در پشت دوربین و بازیگران با استعداد ایرانی در جلد جوانهای افغانی جلوی دوربین «مردن در آب مطهر» خوش میدرخشند تا این سوگ و معرکه مهاجرت ملت مظلوم افغانستان رنگ و لعاب توریستی خود را برای جشنوارههای فرنگی حفظ کند.
برای برادران محمودی فیلمسازان افغانی مقیم ایران تمام شرایط و امکانات در اینجا مهیاست که بدمنهای ایرانی را در مقابل قهرمانهای افغانی در منگنه قرار دهند. به عبارتی دیگر نمک بخورند و نمکدان بشکنند...! فیلمهای خود را در ایران با «ریال» تولید کنند و به عنوان نماینده افغانستان در جشنوارههای فرنگی «دلار» بگیرند و در اسکار پرچم نمایندگی افغانستان را برافراشته نگه دارند و در نهایت فارسی دری برای آنها شکر باشد و فارسی پارسیان زهر...!