شعر احسان مهدیان، عینک بدون شیشه
واژه روز - احسان شریعت: شعر، جهانی خیالی میآفریند تا در پس این جهان عمیقترین احساسات بشری را بیان کند. احساسات بشری بیان میشوند و در حرکتی دورانی دوباره به خود انسان باز میگردند تا وی را متوجه رسالت انسانی خود کنند. به این صورت شعر واسطهای است برای بیان انسانیت که به وسیله عواطف و خیال به چنین مهمی دست میزند. چه آنکه انسان تنها موجودی در عالم است که هم عاطفه دارد و هم خیال میکند. از این رو شعر سعی میکند با این دو حربه انسان را به انسانیت خود بازگردانده و با تلنگری بر قلب و روح مهآلود از تمدن آهن، زیباییهای درونی وی را برملا سازد.
«احسان مهدیان» شاعر مازندرانی نیز در کتاب «نفسگیر» میخواهد چنین کند. او میخواهد به همه حوزههای زندگی انسان سرک کشیده و به آنها از دید تازهای بنگرد. دید تازهای که برای چشمهای تکراری انسان امروز واجب هستند. انسانی که در هزارتوی زندگی ماشینی خود را گرفتار کرده و نمیتواند با چشمان دیگری به پدیدهها نگاه کند. مهدیان این امکان را برای انسان غافل امروز فراهم میآورد تا به پدیدههای اطرافش از چشم دیگری نگاه کند. چشمی که هر چند بسیار عجیب میبیند و عجیب تفسیر میکند، اما هر چه باشد از هیچ بهتر است. بالاخره باید کاری کرد و مهدیان چنین میکند تا تلنگری به چشمهایمان بزند. تلنگری که هر چند تفسیر درد آن بسیار دشوار، اما لازم است.
تلنگر مهدیان دشوار است، چون سخت مینویسد. شعر مهدیان برای خاصیت زیباییشناختی صرف نوشته نشده است. آنها را مطلقاً نمیشود تنها یک بار خواند و گذشت. گرفتارت میکنند تا از درونشان چیزی بیرون کشیده و با آن چشمهایت را بشویی.
به زعم «لوسین گلدمن» در هر اثر هنری ساختاری یافت میشود که کلیت آن اثر را نشان میدهد. هر اثر ادبی یک نظام مفهومی را در بردارد که این نظام بیان دردها، آرمانها، وقایع، احساسها، آرزوها و اصیلترین دغدغههای جامعه بشری است. به این ترتیب آنها با مرتب کردن یک ساختار و نظام مفهومی و فلسفی آگاهی جمعی و جهانبینی اعضای جامعه را بیان میدارند. اما «آدورنو» بر عکس گلدمن که بر یک نظام مفهومی یکپارچه در اثر هنری تأکید میکند، بر عناصر غیر مفهومی تمرکز میکند. «آدورنو» برتری مفهوم را در هنر رد کرده و عناصر غیر مفهومی، غیر ارتباطی و تقلیدی زبان تخیلی را برجسته میسازد. به زبان نشانه شناختی، او بر نقش دالهای چند معنایی به ضرر مدلولها و مفهومها پافشاری میورزد.
شعر مهدیان نیز چنین است و به ضرر مدلولها و مفهومها، دالهای چندگانه و فراوانی را مطرح میسازد و ایدئولوژی واحدی اتخاذ نمیکند. اینچنین است که باید گفت هر سطر شعر او یک تلنگر است. وقتی شعر را میخوانید دائماً با موقعیتها و موضعگیریهای تازه روبهرو میشوید و با خود میگویید: «یعنی میشود این چنین نگاه کرد؟». برای مثال آنجا که در صفحه 20 کتاب مینویسد: «جام جهانی پای تلویزیون ما دراز کشید!»
نظام معنایی و قدیمی ذهن ما که همواره انسان پای تلویزیون دراز میکشد و جام جهانی میبیند را به چالش کشیده و از زاویهای کاملاً متفاوت مینگرد. یا در همین صفحه مینویسد: «لیوتار مرا به جایی برد که مولانا خریدم». لیوتار اندیشمند پست مدرن فرانسوی در قرن بیستم، چگونه در ذهن شاعر با مولانا پیوند میخورد؟ مسلماً این همان نگاه متفاوت است که میتواند میان این دو چیزی بیابد. شاید دقیقاً همان کاری را که لیوتار در فلسفه انجام میدهد مهدیان سعی میکند در شعر انجام دهد. نفی کلان روایتها و روی آوردن به خرده روایتها.
شعر ایرانی در طول تاریخ شعری بود که حول مفهومی روشن میگشت و با انسجام مفهومی و معنایی سعی میکرد مدلولهای مشخصی را بیان کند. اما شعر مهدیان و نسل جدیدی که اینگونه شعر میسرایند همچون لیوتار عینکی به چشم زدهاند که شیشه ندارد. این عینک از زاویه مخصوص و با نوع شیشه عینک به جهان نمینگرد. آنها سعی میکنند خود را در نگاه خاصی محصور نساخته و برای جهان ساختار تئوریکی ویژهای قائل نباشند. همین است که در شعر او دائماً با مفاهیم و موضوعات متنوع روبهرو میشوید. مفاهیم و موضوعاتی که نه تنها چندگانه و چند وجهی هستند، بلکه گاهگاه سعی میکنند ساختار شناختی ذهن مخاطب را دستکاری کرده و ناگهان او را غافلگیر سازند.
برای مثال در شعر «احسان مهدیان» گاه با جملات منفی عجیبی مواجه میشویم. به گونهای که وقتی جملهای را میخوانیم تا یک واژه مانده به انتهای جمله همه چیز را میتوان معنا کرد. یعنی تا واژه یکی مانده به آخر، جمله به صورت منطقی پیش میرود. اما ناگاه در واژه پایانی که فعل آن جمله است، شاعر غافلگیرمان میسازد و به جای آنکه فعل مثبت به کار ببرد از فعل منفی استفاده میکند. برای مثال او مینویسد: «پشت اژدها که بنشینم، قبله را با نوک قدمهای مردی تنظیم میکنم که از روبرو نمیآید». در حالت عادی مخاطب انتظار دارد این جمله به صورت زیر باشد: «پشت اژدها که بنشینم، قبله را با نوک قدمهای مردی تنظیم میکنم که از روبهرو میآید». اما شاعر از «میآید» استفاده نکرده و «نمیآید» را به کار میگیرد. این «نمیآید» کل نظام شناختی ذهن مخاطب را به هم ریخته و وی را مجبور میکند برای بار دوم جمله را اول بخواند.
در شعر مهدیان از هر جمله و حتی هر واژه به جمله و واژه دیگر با مفاهیم جدید آشنا میشوید. هیچ شعری بهطور کامل مفهوم یکسانی را بیان نمیکند. این چندگانگی و تشتّت شاید برای مخاطب کلاسیک آزاردهنده باشد. مخاطبی که دوست دارد از درون اثر هنری چیزی بیرون آید و حرفی محوری به ذهنش متبادر شود. مخاطب کلاسیک تفسیر گلدمن از ادبیات را میپسندد. اینکه اگر با عینک آن نظام مفهومی به اثر بنگریم میتوانیم آن معناها را کشف کرده و از آن لذت ببریم. اما در کتاب «نفسگیر» نه مخاطب میتواند با عینک مخصوصی به آثار بنگرد و نه شاعر چنین کاری میکند. در واقع شعر مهدیان عینکی است که شیشه ندارد و چون شیشه ندارد به همه چیز و همه جا نگاه میکند و در آن توقف نمیکند. شعر مهدیان را در یک کلام باید عینکی دانست که تنها قاب دارد و شیشه ندارد. از این حیث باید آنرا از دریچه Pastiche و Parody نگریست.
این دو اصطلاح که در ادبیات پست مدرن جایگاه ویژهای دارند بر تقلید، هزل، نقیضه، هجو و اقتباس اشاره دارند. این دو اصطلاح بر تولید آثاری تأکید میکنند که به وسیله تقلید و اقتباس، سبکها و ژانرهای مختلف را در کنار یکدیگر چیده و از درون آن اثری چندوجهی میآفرینند. Parody دقیقاً به معنای همین عینک بدون شیشه است. عینکی که سعی میکند ساختار تئوریکی اندیشمندان کلاسیک را به چالش کشیده و با طنزی دردناک، تهی بودن ایدئولوژیها را نشان دهد. متن اشعار مهدیان در «نفسگیر» نه فقط ایدئولوژی منسجمی را بیان نمیکند، بلکه تضادهای ایدئولوژیکیای را آشکار میسازد که حل آنها در واقعیت اجتماعی امکانناپذیر است.