سفر به تاریخ معاصر در خاطرات یک مترجم
واژه روز - مهتاب مظفری سوادکوهی: کتاب «خاطرات یک مترجم» را که میخواندم به یک وجه مشترک در خلق و انتشار روایات در دورههای گذشته تا به امروز رسیدم که با ذائقه حاکمان فرهنگی و نظام مدیریتی کشور ما و سبقه فرهنگی نویسندگان و ژورنالیستها در دهههای اخیر بیگانه نیست.
در این کتاب که نوشته مترجم معروف ایرانی «محمد قاضی» است، نشان داده میشود سانسور یا واژه خودسانسوری به همان اندازه که امروز در کتب، نشریات و سایر رسانهها مرسوم است، در روزگار گذشته و رژیم پهلوی نیز امری رایج و گریزناپذیر بود.
«محمد قاضی» را پدر ترجمه نوین ایران نیز نامیدهاند. او که بیشترین تسلطش در زبان فرانسه بود و ترجمههای درخشانی از آثار برتر ادبیات داستانی دنیا از جمله «شازده کوچولو»، «دن کیشوت»، «سپید دندان»، «باخانمان»، «زوربای یونانی»، «نان و شراب» و 5 داستان از مجموعه داستانهای «هانس کریستین آندرسن» را در کارنامه هنری خود دارد، به خوبی نسبت به این موضوع در کتاب «خاطرات یک مترجم» اشاره کرده است.
استفاده از زبان سنتی و واژههای قدیمی فارسی که خیلی مأنوس مخاطبین امروز نیست و اسطورهپردازی در روایت خاطرات، از مشخصههای بارز این کتاب است که نویسنده سعی در به رخ کشیدن آنها دارد.
او در بخشی از کتاب، در مورد ملاقاتش با «خوزوئه دو کاسترو»، نویسنده کتاب «آدمها و خرچنگها» چنین میگوید:
«خوزوئه از من سوأل کرد:
انگیزه شما برای ترجمه این کتاب چه بوده است؟
من در پاسخ گفتم:
ما اینجا نمیتوانیم از بدبختیها و بیعدالتیهای رایج در کشورمان سخن بگوییم. چون سر و کارمان با ساواک و زندان و شکنجه خواهد بود. اما اگر نویسندهای مثل شما دردها و بدبختیهای مردم کشورش را در کتابی عرضه کرده باشد، به ترجمه آن همت میگماریم تا تسکینی به درد خود دهیم. اگر مورد اعتراض و تعقیب دستگاه سانسور هم قرار بگیریم، میگوییم اینها مربوط به فلان کشور است و ربطی به ما ندارد! به عبارت دیگر ما در پناه شما حرفهای خود را میزنیم و در پناه شما هم از آزار و تعقیب مصون میمانیم. به قول معروف به در می گوییم تا دیوار بشنود!»
«محمد قاضی» در اواخر عمر خود به بیماری سرطان حنجره دچار شد که به دلیل پیشرفت بیماری، پزشکان مجبور شدند، همه تارهای صوتی و بخشی از لوله تنفسی او را بردارند. او در جایی دیگر از کتاب که به نقل خاطرات بیماری خود و درمان آن در کشور آلمان میپردازد به پزشک معالج خود میگوید:
«ای آقا، تارهای صوتی من به چه درد میخورد؟ من در کشوری زندگی میکنم که حرف زدن قدغن است. پس چه اهمیتی دارد که قوه ناطقه داشته باشم یا نه؟ اصلن مهم نیست که بعدها بتوانم صحبت کنم یا نه. مهم این است که زنده بمانم و به کار خود ادامه دهم...»
این جملهها نشان میدهند که سانسور، پدیده نوظهور و عجیبی نیست و در همه اعصار بر گستره ادبیات جهان سایه افکنده است تا با بستن راه بر ذهنهای جستوجوگر، قدرتطلبان فرصت ادامه حیات پیدا کنند.
این مترجم زبردست اهل مهاباد، علیرغم گذر از تنگناهای دشوار زندگی، حاضر به تبانی با رژیم گذشته و دولتمردان زمان خود نشد و به همین سبب مشاغل متعددی را تجربه کرد.
از نکات طنز این کتاب هم میتوان به خاطره اهدای کتاب «زن نانوا» از سوی «محمد قاضی» به «سروش حبیبی» که از مترجمان همعصر وی بود اشاره کرد. قهرمان داستان ما در پشت جلد آن کتاب مینویسد:
«ترجمه این کتاب را تقدیم میکنم،
به دوست عزیز و دانشمندم آقای سروش حبیبی که با من سه فرق اساسی دارد:
او پیرترین جوانان است و من جوانترین پیران!
او در سه زبان استاد است و من در یک زبان شاگرد!
او از همه زنها بیزار است، حتی از زن نانوا،
و من به همه زنها علاقهمندم به خصوص به زن نانوا...!»
تسلط «محمد قاضی» در زبان فرانسه و تبحر وی در روانسازی متون ترجمه، از او چهره نامآشنایی ساخت که آثار نویسندگان بزرگ دنیا به ویژه نویسندگان فرانسوی در کشور ما به چاپ چندم میرسیدند. این در حالی بود که ترجمه کتاب «جزیره پنگوینها» اثر «آناتول فرانس» که از نخستین ترجمههای قاضی به شمار میرفت، مدتها در انتظار چاپ باقی ماند و شرکتهای انتشاراتی از همکاری با او سر باز میزدند.
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در آن سالها (1355-1350) توسط «سیروس طاهباز» اداره میشد، از آخرین مؤسساتی بود که با «محمد قاضی» قرارداد بست و به اصرار «لیلی امیرارجمندی» هزینههای درمان ایشان را نیز متقبل شد.
قاضی در سالهای پرمایه عمر خود، بیوقفه به امر ترجمه پرداخت و ادبیات جهان غرب را با ادبیات ایران آشتی داد.
این نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی و کردزبان، آثار بدیعی از ادبیات فرانسه خلق کرد که در زمان خود تنه به تنه بزرگانی چون «احمد شاملو»، «احمد صادق»، «م.الف. بهآذین» و سایر مترجمان معاصر میزد.
قاضی در اواخر عمر خود قدرت تلکمش را به طور کامل از دست داد و برای صحبت کردن مجبور به استفاده از میکروفون مخصوص بود. او سال 1376 در تهران چشم از جهان فرو بست و در زادگاهش مهاباد به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی
مهتاب مظفری سوادکوهی مروری بر بعضی کتابهای ترجمه شده توسط بزرگان ترجمه ایران در دهههای گذشته نکات قابل توجهی از مسائل اجتماعی را میتواند برای مخاطب امروز روشن کند.کتاب «خاطرات یک مترجم» را که میخواندم به یک وجه مشترک در خلق و انتشار روایات در دورههای گذشته تا به امروز رسیدم که با ذائقه حاکمان فرهنگی و نظام مدیریتی کشور ما و سبقه فرهنگی نویسندگان و ژورنالیستها در دهههای اخیر بیگانه نیست.در این کتاب که نوشته مترجم معروف ایرانی «محمد قاضی» است، نشان داده میشود سانسور یا واژه خودسانسوری به همان اندازه که امروز در کتب، نشریات و سایر رسانهها مرسوم است، در روزگار گذشته و رژیم پهلوی نیز امری رایج و گریزناپذیر بود.«محمد قاضی» را پدر ترجمه نوین ایران نیز نامیدهاند. او که بیشترین تسلطش در زبان فرانسه بود و ترجمههای درخشانی از آثار برتر ادبیات داستانی دنیا از جمله «شازده کوچولو»، «دن کیشوت»، «سپید دندان»، «باخانمان»، «زوربای یونانی»، «نان و شراب» و 5 داستان از مجموعه داستانهای «هانس کریستین آندرسن» را در کارنامه هنری خود دارد، به خوبی نسبت به این موضوع در کتاب «خاطرات یک مترجم» اشاره کرده است.استفاده از زبان سنتی و واژههای قدیمی فارسی که خیلی مأنوس مخاطبین امروز نیست و اسطورهپردازی در روایت خاطرات، از مشخصههای بارز این کتاب است که نویسنده سعی در به رخ کشیدن آنها دارد.او در بخشی از کتاب، در مورد ملاقاتش با «خوزوئه دو کاسترو»، نویسنده کتاب «آدمها و خرچنگها» چنین میگوید: «خوزوئه از من سوأل کرد:انگیزه شما برای ترجمه این کتاب چه بوده است؟من در پاسخ گفتم: ما اینجا نمیتوانیم از بدبختیها و بیعدالتیهای رایج در کشورمان سخن بگوییم. چون سر و کارمان با ساواک و زندان و شکنجه خواهد بود. اما اگر نویسندهای مثل شما دردها و بدبختیهای مردم کشورش را در کتابی عرضه کرده باشد، به ترجمه آن همت میگماریم تا تسکینی به درد خود دهیم. اگر مورد اعتراض و تعقیب دستگاه سانسور هم قرار بگیریم، میگوییم اینها مربوط به فلان کشور است و ربطی به ما ندارد! به عبارت دیگر ما در پناه شما حرفهای خود را میزنیم و در پناه شما هم از آزار و تعقیب مصون میمانیم. به قول معروف به در می گوییم تا دیوار بشنود!»«محمد قاضی» در اواخر عمر خود به بیماری سرطان حنجره دچار شد که به دلیل پیشرفت بیماری، پزشکان مجبور شدند، همه تارهای صوتی و بخشی از لوله تنفسی او را بردارند. او در جایی دیگر از کتاب که به نقل خاطرات بیماری خود و درمان آن در کشور آلمان میپردازد به پزشک معالج خود میگوید:«ای آقا، تارهای صوتی من به چه درد میخورد؟ من در کشوری زندگی میکنم که حرف زدن قدغن است. پس چه اهمیتی دارد که قوه ناطقه داشته باشم یا نه؟ اصلن مهم نیست که بعدها بتوانم صحبت کنم یا نه. مهم این است که زنده بمانم و به کار خود ادامه دهم...»این جملهها نشان میدهند که سانسور، پدیده نوظهور و عجیبی نیست و در همه اعصار بر گستره ادبیات جهان سایه افکنده است تا با بستن راه بر ذهنهای جستوجوگر، قدرتطلبان فرصت ادامه حیات پیدا کنند.این مترجم زبردست اهل مهاباد، علیرغم گذر از تنگناهای دشوار زندگی، حاضر به تبانی با رژیم گذشته و دولتمردان زمان خود نشد و به همین سبب مشاغل متعددی را تجربه کرد.از نکات طنز این کتاب هم میتوان به خاطره اهدای کتاب «زن نانوا» از سوی «محمد قاضی» به «سروش حبیبی» که از مترجمان همعصر وی بود اشاره کرد. قهرمان داستان ما در پشت جلد آن کتاب مینویسد: «ترجمه این کتاب را تقدیم میکنم،به دوست عزیز و دانشمندم آقای سروش حبیبی که با من سه فرق اساسی دارد:او پیرترین جوانان است و من جوانترین پیران!او در سه زبان استاد است و من در یک زبان شاگرد! او از همه زنها بیزار است، حتی از زن نانوا،و من به همه زنها علاقهمندم به خصوص به زن نانوا...!»تسلط «محمد قاضی» در زبان فرانسه و تبحر وی در روانسازی متون ترجمه، از او چهره نامآشنایی ساخت که آثار نویسندگان بزرگ دنیا به ویژه نویسندگان فرانسوی در کشور ما به چاپ چندم میرسیدند. این در حالی بود که ترجمه کتاب «جزیره پنگوینها» اثر «آناتول فرانس» که از نخستین ترجمههای قاضی به شمار میرفت، مدتها در انتظار چاپ باقی ماند و شرکتهای انتشاراتی از همکاری با او سر باز میزدند. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در آن سالها (1355-1350) توسط «سیروس طاهباز» اداره میشد، از آخرین مؤسساتی بود که با «محمد قاضی» قرارداد بست و به اصرار «لیلی امیرارجمندی» هزینههای درمان ایشان را نیز متقبل شد.قاضی در سالهای پرمایه عمر خود، بیوقفه به امر ترجمه پرداخت و ادبیات جهان غرب را با ادبیات ایران آشتی داد. این نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی و کردزبان، آثار بدیعی از ادبیات فرانسه خلق کرد که در زمان خود تنه به تنه بزرگانی چون «احمد شاملو»، «احمد صادق»، «م.الف. بهآذین» و سایر مترجمان معاصر میزد. قاضی در اواخر عمر خود قدرت تلکمش را به طور کامل از دست داد و برای صحبت کردن مجبور به استفاده از میکروفون مخصوص بود. او سال 1376 در تهران چشم از جهان فرو بست و در زادگاهش مهاباد به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد