درخت گردو؛ پرغصهی بیقصه
نسلکشی و کشتار جمعی و به عبارتی رخدادهای آخرالزمانی در جنگ میان کشورها، دولتها و حتی اقوام و طوایف، از دیرباز موجب بروز وقایع تلخ و جانسوزی در چهار گوشهی گیتی شده که طی آن غیرنظامیهای بیدفاع در دورههای تاریخی مختلف به انحاء گوناگون مورد آماج بیرحمانهترین رفتار غیربشری از سوی انسانها قرار گرفتهاند. خواندن و شنیدن و دیدن وقایع اینچنینی ناخواسته قلب هر خواننده، شنونده و بینندهای را جریحهدار می کند و احساس او را بر میانگیزد.
به خاک و خون کشیده شدن بیش از هشت هزار نفر از مردم سردشت با بمبهای شیمیایی رژیم بعثی عراق نمونهی شاخص و بارزی از اینگونه وقایع تلخ است که در آغازین روزهای تابستان سال ۱۳۶۶، قلب جهانیان را به لرزه درآورد.
اوس قادر مولانپور یکی از آن هزاران زخم خوردهی بمباران شیمیایی به شهر سردشت و روستاهای اطراف بود که نه تنها همسر و سه کودک خود را به شکل جانسوزی در این واقعهی دردناک از دست داد، بلکه نزدیک به 30 سال در انتظار دیدار طفل گمشدهاش چشم به راه ماند و سرانجام بدون اینکه اثری از گمگشتهاش به دست بیاورد،چشم از جهان فرو بست.
«محمدحسین مهدویان» کارگردان جوان سینمای ایران سه سال پس از درگذشت اوس قادر، با فیلم «درخت گردو» روایتگر زندگی فردی شد که سه دهه از عمرش را با اندوه از دست دادن همسر و سه فرزندش و حسرت دیدار طفل ندیدهاش سپری کرد.
مهدویان و نویسندگان «درخت گردو» تمام تلاش خود را به کار بستند تا ضمن روایت عمق فاجعهی سوزناک بمباران شیمیایی سردشت، لحظات بسیار غمانگیز و کمرشکن مصیبت جبرانناپذیری که بر روح و جان اوس قادر وارد شد را نیز برای مخاطب تصویر کنند که در انجام آن نسبتا موفق بودند، چرا که در سانسهای مختلف، قریب به اتفاق تماشاگران فیلم «درخت گردو» با بغض و اشک از سالن سینما خارج شدند.
بازآفرینی تصویر شهر شیمیایی خوردهی سردشت و حال و هوای وحشتناک مردم مصدوم و مجروح آن توسط مهدویان با توجه به تجربهی قبلی او در فضاسازی موفق مجموعهی تلویزیونی «آخرین روزهای زمستان» و فیلمهای سینمایی «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز» و «رد خون»، چندان از کار در نیامده و فیلمساز صرفا به وضعیت مردم در موقعیت بیرون و داخل بیمارستان بسنده کرد. این در حالی است که با توجه به پیشینه و علاقهی مهدویان به بازسازی در سینمای مستند، این اتفاق میتوانست بسیار مطلوبتر در «درخت گردو» رقم بخورد، هر چند نباید محدودیتهای مالی و معذوریتهای پشتیبانی تیم تهیه و تولید برای عدم امکان ایجاد گسترهی ابتکار عمل کارگردان را نادیده گرفت.
اما مهدویان در تصویری کردن درد و رنج اوس قادر و تاکیدگذاریهای خاص روی لحظات عاطفی و احساسی بسیار جانکاه و قامتشکن، وسواس زیادی به خرج داده و تمام تمهیدات سینمایی از جمله طراحی صحنه، گریم، نور، موسیقی و حتی نوع لنز دوربین را به کار گرفت تا بتواند پشت مخاطب فیلمش بلرزاند و او را تا عمق درون اوس قادر بکشاند که چه درد گدازندهای سراسر وجود این مرد مقاوم را در برگرفته است.
با این اوصاف «درخت گردو» تصویر تقریباً کاملی از غصههای غمبار سی سالهی اوس قادر بنا و آنچه که از نخستین روزهای تابستان ۱۳۶۶ تا لحظهی مرگش در آغازین روزهای زمستان سال ۱۳۹۵ بر زندگی او گذشت است.
اما در فیلم مهدویان صرفاً با لحظات پرغصهی زندگی اوس قادر مواجه هستیم و نشانی از قصهای سینمایی نمیبینیم. قصهای که بتواند تماشاچیانی که به سالن سینما آمدند را ساعتی سرگرم کند. هر آنچه که در «درخت گردو» میگذرد، تصویر شدهی روزگار اوس قادر است.
دوربین را میتوان شاهدی دانست بر مستندی پژوهش شده که تنها بازیگرانی حرفهای جای اشخاص اصلی آن نقشآفرینی میکنند. به عبارتی «درخت گردو» را میتوان داکیودرامی دانست که فیلمنامهای سینمایی ندارد و هر آنچه که هست صرفاً طراحی و خلاقیت شخص کارگردان از پژوهش و البته طرح مستندی بلند است. مخصوصا با نریشن طول فیلم و کپشن پایانی «درخت گردو»، این موضوع عینیت بیشتری مییابد.
مهدویان از همان نخستین اثرش سینماییاش یعنی «ایستاده در غبار» نشان داده دلبستگی ویژهای به مستندنگاری دارد تا توجه به بار دراماتیک داستان. اینگونه است که در «درخت گردو» تنها با داستان یک خطیِ سوگ از دست دادن عزیزان اوس قادر روبهرو هستیم.
در این فیلم شخصیتها در مدار تعریف شدهی درام قرار نگرفتهاند و البته تعلیق محسوسی هم در آن دیده نمیشود. از سویی همین چالش هر چند روایت مستند در فیلم را باورپذیر کرده، اما از سویی دیگر از جذابیتهای سینمایی «درخت گردو» کاسته است.