در غزل زندگی میکنم
واژه روز - رحیم رستمی: «ایرج اصغری» مؤلف کتابهای «سبوی سخن»، «باغ آفتاب» و «شاعران ساروی»، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبیات است. آموزگاری قدیمی است و در حوزه شعر و ادبیات هم نزدیک به نیم قرن است که فعالیتی مستمر و اثرگذار دارد. اصغری در عرصه شعر حضور پررنگی دارد. معتقد است «غزل خواب واژگان را برمیآشوبد و از خلسه بیرون میآورد. تحرک و بال و پر می بخشد، آزادی و عشق میدهد، از عصارهاش لذت میبرد و این لذت را منتقل میکند. غزل واژگان را غنای بینهایت میبخشد.» با این پژوهشگر و استاد مازندرانی ادبیات گپ و گفتی داشتیم که با هم میخوانیم:
نگاهی که به غزل دارید به نظر شما در آنچه که در شعر امروز تولید میشود وجود دارد؟
همیشه این مظروف است که به ظرف شکل میدهد. ظرف هر زمانی و به هر رنگی میتواند استفاده شود. اما آنچه که ما برایش ارزش قائل هستیم، آن است که درون ظرف است. هنر هم اینگونه است. شکل تغییر نکند، چه اشکالی دارد؟ ظاهرش تغییر نکند اشکالی نیست. ولی آنچه که مهم است محتواست. مثلا ما در کلاسها میگوییم معنای شعر چه میگوید؟ از نظر من معلم هیچ ارزشی ندارد. اما مفهوم و محتوا یعنی شعر چه میخواهد بگوید. یعنی چند پله بازتر و گستردهتر نیاز جامعه را از نظر فرهنگی و ادبی نشان میدهد.
همیشه غزل بود؛ بقیه شعرها هم بودند. بعضی از قالبها به اقتضای زمان و مکان خیلی هوادار نداشت و کمرنگ شد و برخی هم پررنگ شدند و ماندند. تا رسیدند به اینکه گفتند وقتی حافظ، سعدی و مولانا داریم که غزل را به حد کمال بیان کردند، در دوره سبک هندی و بازگشت ادبی کاری نکردند که بتوانند آن را پشت سر بگذارند. پس غزل تعطیل است. در حالیکه منظور آن دسته افرادی که این حرف را زدند تعطیل شدن و فراموش کردن غزل نبود. آنها خواستند بگویند اگر محتوای غنی دارید بگویید. خودم همین نگاه را دارم؛ در غزل زندگی میکنم، اگرچه در سبکهای دیگر هم حضور دارم و شعر میسرایم. البته در شعرهای دیگر من هم شور و حال غزل وجود دارد. خیلیها عقیده دارند اگر شور و احساسات و عواطف بر یک نوع شعر حاکم باشد، آن شعر در هر قالبی غزل است. چون آن شورانگیزی بیشتر ویژگی غزل است. نیاییم کتابی درس بدهیم و حرف بزنیم و بگوییم غزل یعنی شعری با تعداد مشخصی بیت و ویژگیهای فنی و عاشقانه بگوید. خودم، احساسات، درونیات و تفسیر آنچه که بر من میگذرد را بیشتر در غزل میبینم. غزل برای من به هر زبانی که بخواهم بیان کنم، تفسیر خود من است. من یعنی عضوی که از زبان دیگرانی که میخواهند حرفی بزنند و نمیتوانند حرفشان را بیان میکنم.
غزل یک التذاذ درون است، ترنم موسیقایی علیالظهار ساکتی است که انسان را از حضیض به اوج میبرد. از نظر من این قالب شعری انسان را چنان پرجاذبه میکند که در عین حال که قلم در دستش است و در کنج خانه نشسته میتواند به جای من، همه را معنا کند و توضیح دهد، با احساسات همه افراد ارتباط برقرار کند. بخنداند و شادابی و غم را چنان توامان کند که قداست غم به زیبایی خودش برسد؛ یعنی درد مشترک، نه درد فردی.
برخیها به ویژه جوانترها میگویند دلمشغولیهای بشر توسط شاعران مهم این سرزمین گفته شد. یعنی اگر از نظر تم حساب کنیم، شاید چیزی نمانده باشد که در آن قالبها عنوان نشده باشد. پرسش این است که آنچه که شعر را این زمانی و این مکانی میکند چیست؟
در درجه نخست خود این عقیده اشتباه است. مگر میشود دلمشغولی عصر مولانا همان باشد که دلمشغولی زمان آقای ابتهاج است و همان باشد که دلمشغولی زمان من؟ امکان ندارد. چون حال و هوا عوض میشود. دورهای جمع میشدند و دور هم شعر میخواندند تا لذت ببرند. نقد و بحثی وجود نداشت. یک جاذبه موسیقایی حاکم بود. چون نخستین چیزی که در خواندن غزل القا میشود موسیقی شعر است. این دلمشغولیها هرگز تمام نمیشود. همچنان که تکنیک مربوط به زمان خاصی نیست و در همه زمانها تعویض و تغییر پیدا میکند و شکل دیگری میگیرد، هنر هم همین است. تمام هنرها با توجه به زمان و مکان تغییر شکل میدهند. اما اینکه چه میگویند اصل است. اصل این است که برخاسته از اندیشه و احساسات و دغدغههای مردم زمان خودش باشد و در عین حال که برخاسته از احساسات مردم است، بتواند خوراک متقابل هم به مردم بدهد. یعنی چراغی روشن کند که کورسوی چراغهای گذشته را نداشته باشد، بلکه روشنتر کند و انسان را با خودش ببرد. سفر درون خیلی دلانگیزتر از سفر بیرون است. این راهگشایی را غزل میتواند انجام دهد.
شما 50 سال در عرصه ادبیات هستید و در قالبهای مختلف شعری کار کردید. اما جمله شاخصی دارید که گفتهاید «میخواهم عینکی درست که کنم که ریشهها را ببینم.» در این مدت توانستید این عینک را درست کنید؟
در حد توانم بله. شاید خیلی دور را نتواند ببیند. اما از حالت معمول خیلیها جلوتر است. در تلاش هستم که درجهاش را بیشتر کنم. آنچه که اصل است ریشه است. ریشه که نباشد پوسته و ساقه و برگ و ثمره هم نیست. ریشه در تمام ابعاد زندگی بشر وجود دارد. در فرهنگ، روابط خانوادگی، شهری، اجتماعی، بینالمللی و همه بخشهای دیگر. آنچه کهدر دنیا به آن میبالیم تمدن و ریشهمان است. خیلیها آمدند ما را از دور خارج کنند، اما خودشان از دور خارج شدند. ریشه بود که ما را نگاه داشت. چون تکیه بر ارزشهایی میکنیم که آن ارزشها نمیگذارد زود تسلیم شویم.
پیرامون خودم را ریشهای میبینم و پوسته برایم خیلی مهم نیست. برای همین از سطح به عمق میروم و سعی میکنم ریشهها را در حد توانم جستوجو کنم. به همین دلیل فکر میکنم تا حدودی غزلها و شعرهای من رنگ تازهای دارد. با وجود اینکه خیلیها میگویند این قالب باید کمکم جمع شود، تکیه میکنم به این موضوع که غزل هیچ وقت تمام شدنی نیست. مگر میشود از اقیانوس فنجان فنجان آب گرفت و گمان کرد که آب اقیانوس به پایان میرسد؟
بسیاری از جوانان شاید دوست داشته باشند بدانند پژوهشگری چون شما پس از این همه سال فعالیت هنوز هم عقاید چند دهه پیش در عرصه ادبیات را دارد یا نه؟
این اندیشه همچنان هست. اما خیلی سختگیری نمیکنیم که موجها و جریانهای تازه که در حوزه ادبیات و به ویژه شعر به وجود آمده تخطئه و متوقف شود. پیش میروند، فعالیت مینند، برخیها رشد میکنند. هرجا که حرف تازهای باشد و نگاه خوبی وجود داشته باشد کمک میکنیم پربارتر شود. مهم نیست که در چه قالبی است.
در گفتار و رفتار شما یک همسانی و تطبیقی وجود دارد که در مدیحه و مرثیههای سروده شما دیده میشود. شما مرثیه و مدیحه سرودید که بینام ماندهاند. دلیلتان چیست؟
دو دلیل شخصی و مهم دارم. یکی اینکه اگر قرار است از دل برخاسته باشد و به خاطر عشق به اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) و علمدار کربلا باشد، نیازی به نام بردن نیست. خود به خود اگر پاداش معنوی داشته باشد نصیبم میشود. مورد بعدی اینکه چون مشغله کاری زیادی دارم و دائما در حال کار کردن در این عرصه هستم، اگر اشعار با نام باشد، این مشغله بیشتر میشود. البته در همین نوع کار هم سعی میکنم نوآوری داشته باشم.
آنچه که درباره غزل برای شما خیلی اهمیت دارد، این است که شما برای پژوهش در شعر خیلی ارزش قائلید. آیا پژوهش به معنای این که متنی داشته باشیم حائز اهمیت است یا در شعر نیز همینقدر مهم است که به شکل منظم و زیبای غزل در بیاید؟
پژوهش به دو صورت میتواند انجام شود. یکی حضوری است که در انجمنهایی که هستم زمان اجازه نمیدهد آن را انجام دهیم. خیلی هم درست نیست که در حضور شاعر فراز و فرود کارش را بگوییم. به همین دلیل باید کتبی و نوشته شود. اگر مینویسم بیشتر در زمینه راهگشایی شعر و شاعری است. باز هم معلمی است که چگونه نگاه کنیم، بنویسیم، ثبت و ضبط و حتی تقلید و برداشت کنیم و طوری نباشد که تقلید محض باشد و از نوآوری و ابتکار جا بمانیم. اینها مجموعه آن چیزی است که در پژوهش شعرها به کار میگیرم.
چه شد که شما انقدر عاشق معلمی و پژوهش شدید؟
عشق است. عشق که تزریق شدنی، موروثی یا خریدنی نیست. یک سیل است. سیلی است که اتفاقا به جای خرابی آبادی میآورد. در ظاهر شاید فرد را ویران کند، اما قرار است از او چیز تازهتری بسازد. من در آغوش اینگونه سیل قرار گرفتم و نتیجه این شد.
یکی از کارهای پژوهشی شما در شعر کتاب «سبوی سخن» است که حدود 290 شاعر مازندرانی در آن به طور کامل با آثارشان معرفی شدهاند. کمی از این کتاب بگویید. چه شد به فکر گردآوری چنین مجموعهای افتادید؟
فکر انتشار این کتاب از دوران دانشجویی در ذهن من شکل میگرفت. استادان ادبیات شمال ایران به دانشجویان معمولا از شعرای مازندران تکلیف میدادند و شعرای مازندران منابعی نداشتند، مگر آقای طاهری شهاب که زحمت زیادی کشید. اما بیش از 90 درصد شاعرانی که ایشان معرفی کرده بود، از انقلاب اسلامی به بعد نبودند. من خواستم این کار را انجام دهم. تمام کتابخانههای دانشگاههای ایران رفتم و 20 سال تلاش کردم تا این مجموعه شکل بگیرد.