- ادبیات - نقدی بر شخصیت پردازی در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ( قسمت دوم)

نقدی بر شخصیت پردازی در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ( قسمت دوم)

تاریخ 16 فروردین 1401 ساعت 12:39:35
منبع: واژه‌روز
کد خبر: 001845
 شاهنامه این اثر دراماتیک تا چه اندازه ارزشمند، قابل دفاع و برای عموم عامه جامعه ایرانیان سمپاتیک و دارای جهات نهان و پنهان هویت یابی می باشد و به بیان جامع تر بر هر ایرانی واجب می نماید که برای یک بار هم که شده این شاهکار ملی حماسی دنیای ادبیات را خوانده و بیت بیت آن را زندگی کنند.
نقدی بر شخصیت پردازی در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ( قسمت دوم)

واژه‌روز،در ادامه به نقد و بررسی داستان سام نریمان، رستم و سهراب و کیکاووس و سیاوش پرداخته می‌شود.

 داستان سام نریمان و نقدی بر آن :

سام نریمان پهلوان پهلوانان زمانه خویش و امیر زابل بعد از راز و نیاز فراوان با خداوند بالاخره از نهاد زنی پاکدامن صاحب فرزندی می گردد که دارای صورتی زیبا و گلگون و چشمانی مشکی است اما در آن طفولیت موهایش به سفیدی برف می ماند پهلوان هم از ترس آبرو فرزند خود را به دامان البرز کوه برده و در آنجا رها میکند تا از سرما و گرما و گرسنگی تلف شود که سیمرغ زال را دیده و دایه شدن طفل را بر عهده می گیرد .

حال سوال اینجاست چگونه یک پدر می تواند با وجود راز و نیاز های فراوان بی توجه به عنایت حضرت حق تحفه ای که گرفته را با آن قساوت قلب به دل البرز کوه بسپارد مگر می شود تا این حد عاطفه پدری را سر برید که نسبت به حیات یک کودک شیر خواره بی تفاوت بود آن هم فقط به این خاطر که دیگر پهلوانان و روسا و اغیار در مورد این کودک و پدر پهلوانش چه اندیشه ای می کنند کاش جناب سام نریمان و البته آفریدگار ایشان جناب فردوسی بزرگ لحظه ای به این می اندیشید که طفلی بی پناه هیچ مامن و ماوای امنی جز آغوش مادر خود نداشته و نخواهد داشت و جدا کردن این دو از هم گناهی نابخشودنی است حتی اگر صرفا در یک داستان باشد.

داستان رستم و سهراب و نقدی بر آن :

در زمان دیگر رستم پهلوان نامی پهلوانان جهان برای خوشگذرانی به نزدیک مرز توران رفته ، در شکارگاه گورخری شکار کرده به دندان می کشد و بعد از آن به خواب میرود در این زمان چند نفر از اهالی سمنگان رخش رستم را دیده و با خود به شهر می برند رستم به دنبال پیدا کردن اسب خود به سمنگان رفته که شاه آن دیار از این موضوع با خبر شده ، رستم را به کاخ دعوت کرده و پذیرایی بسیار میکند در هنگامه شب که رستم قصد خواب میکند دختری زیبا در در اتاق خود می بیند که تهمینه دختر شاه سمنگان بود و بلافاصله در همان شب موبد خانقاه را با خبر کرده ، تهمینه را به عقد خود در می آورد و همان شب با او هم بستر می شود بعد از آن در هنگام خداحافظی یک مهره که همیشه به بازو داشته به او می دهد که ...

مسئله ای که ذهن نگارنده را در این داستان درگیر خود می کند موضوع تعهد است چگونه بزرگ پهلوانان ایران برای خوشگذرانی و بدون هیچ پیش زمینه شناختی یک شب را با دختر شاه شهر مرزی سرزمین توران می خوابد و ایشان را باردار کرده و بدون اینکه همسرش را با خود به زابل ببرد به مقر حکومت خود بر می گردد چگونه ممکن است پهلوان ایرانی که به راستی و درستی و مردانگی شهره خاص و عام بوده در این مورد هیچ تعهدی برای خود قائل نشود آن هم با وجود اینکه میدانسته قرار بر تولد فرزندی خواهد بود یعنی سرنوشت آن فرزند برای او هیچ اهمیتی نداشته یعنی جناب رستم فرزندی که از بطن خود بوده را عزیز نمی داشته یا چون از دختر حاکم سرزمین رقیب بوده بی تفاوتی پیشه کرده تا آنجا که داستان پیش می رود و دست پدر به خون پسر آلوده شود به راستی چه کسی می داند در ذهن جناب فردوسی چه میگذشته که داستان را اینگونه روایت کرده است.

داستان کیکاووس و سیاوش :

کیکاووس شاهنشاه ایران زمین که همسر پاک نهاد خود را از دست داده فرزند کوچک خود سیاوش را برای تعلیم نظامی و حکومت داری نزد رستم دستان در زابل می فرستد و بعد از پیروزی بر شاه هاماوران با دختری از تبار توران به نام سودابه ازدواج می کند بعد از گذشت سالیان که سیاوش جوانی برنا و لایق شده به نزد پدر بر می گردد اما سودابه هوس باز در دام عشق سیاوش گرفتار می شود و قصد کامجویی از سیاوش پاک سیرت را دارد ولی سیاوش به هیچ عنوان قبول نکرده تا آنجا که سودابه به او تهمت ناپاکی زده و از کیکاووس تقاضای مجازات او را دارد کیکاووس شاه هم با علم به اینکه سیاوش گناهی نداشته برای اثبات بی گناهی شاهزاده ی جوانمرد ایشان را با کوه آتش می آزماید.

حکیم توس در این داستان هم کیکاووس را شخصی نمایان می کند که به هیچ چیز جز تاج و تخت و آبروی خود فکر نمی کند و فرزند خود را قربانی مصلحت سیاسی می نماید عمل پدری که جوان پاک و وارسته خود را به خاطر هوس زنی بد سیرت به دل کوه آتش می سپارد را چگونه باید معنا کرد چرا این پدر هیچ تلاشی برای اثبات بی گناهی فرزند خود نکرد مگر گناه سیاوش چیست جز اینکه لایق و سزاوار و خوش سیما بوده جز اینکه فرزند شاهنشاه زمان خود بود به راستی اگر سیاوش فرزند دهقان یا کارگر زمانه خویش بود باز هم این سرنوشت برای او متصور بود سوال اینجاست حالا که کار به اینجا رسید چرا جناب فردوسی برای خلاصی سیاوش راه دیگری را جست و جو نکرد چرا کوه آتش چرا سرنوشت یک جوانمرد تا این حد باید تراژیک و غم باره باشد.

اینان سوالات و انتقاد هایی است که نگارنده این مقاله در طول سالیان در ذهن خود داشته اما هیچ وقت جوابی برای آنان پیدا نکرده است.

سعید مقصودی

محقق ، کارشناس ، شاهنامه پژوه، فعال ادبیات کلاسیک و فولکلور

Bookmark and Share
نظر شما
پاسخ به:

Your Name Description

Your Email Description

Your Website Description

Your Comment Description

 

Parent Comment Description

وارد نمودن نامو ایمیل اختیاری می‌باشد.
آخرین مطالب
پوستر
عضویت در خبرنامه
logo-samandehi
سامانه جامع رسانه ها