از این کدخدا آبی گرم نمیشه!
واژه روز - علیرضا سعیدی کیاسری : همین دیشب دهقان فداکار که با مسافرای مسیر شمال هر سال توی تعطیلات عید یه دنیا خاطره داشت، وقتی دید کوه کرونا ریزش کرده و جادهی سلامتی رو بند آورده، دواندوان و فریاد زنان رفت جلو، آستیناشو بالا زد، تابلوی خطر رو بالای سرش گرفت که روش درشت نوشته بود: «#سفربه شمال_ ممنوع». یه عده آدم بیخیال و بقول دهقان فداکار بیعقل! که انگاری نه سواد خوندن دارن و نه حوصلهی شنیدن، هر چی بهشون میگن نیاین، آقا تو رو خدا این تعطیلاتو بمونین خونههاتون، کرونا با کسی شوخی نداره، گوششون بدهکار نیست!
کوکبخانم که هر ساله موقع سال تحویل سفرهی هفتسین بوتهجقّهی قدیمیش براه بود و همهی نوه نتیجههاش برای عیدی مادربزرگ و خوردن شام خوشمزهی شبعیدی لحظهشماری میکردن، دیروز تصمیم گرفت اینبار به خاطر سلامتی خودش و بقیهی نور دیدههاش منصرفشون کنه از سفر.
تلفن رو گرفت به تکتکشون زنگ زد، ازشون خواهش کرد واسه دور موندن از کرونا، از جاشون تکون نخورن، سال نو رو یه جوری تحویل کنن تا ایشالا بعدش ببینن چطور میشه. شاید با کم شدن شر کرونا تو بهار، همه یکبار دیگه سر سفرهاش جمع بشن.
این روزا کبری هم یه تصمیم تازه گرفته. تصمیمی درست و قشنگ. اون که خاطرهی تلخ شب بارونی و خیس شدن کتاب داستانش زیر درخت هنوز یادشه، با خودش فکر کرد حالا که مدرسهها و دانشگاهها تعطیله، همه تو خونههاشون وقتخالی و فرصتعالی دارن، چه بهتر بیان بشینن کتاب بخونن. فرقی هم نداره کتاباش چاپی باشه، صوتی باشه، الکترونیکی باشه.
بقول کبری الان که خونهها آپارتمانیه، حیاط نداره، درختی نیست که بری زیرش بشینی کتاب بخونی بهتره بری سراغ قفسه کتابخونه اتاقت و داخل کمد شایدم زیر تخت بگردی کتاب دلخواهت رو پیدا کنی. اون تصمیم گرفت با هشتک «#درخانهمیمانیموکتاب_میخوانیم» کارش رو شروع کنه.
توی شبکههای اجتماعی اما ویدئوی آقای هاشمی مثل توپ صدا کرد! وقتی کنجکاو شدم رفتم سراغش، دیدم آقا محمود به اتفاق خانمشو و بچهها (علی و مریم) یکی یه برگه دستشون گرفتن روش نوشتن «#عیدنوروزبهسفر_نرویم» کنار هم نشستن. توی فیلم معلومه آقای هاشمی انگار یه کم سرما داره، اون توی خونهش هم ماسک زده، میگه: ما که هر ساله توی تعطیلات عید از کازرون با ماشین خودمون راه میافتادیم میرفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع) بهخاطر حفظ سلامتی و رعایت ایمنی و مقابله با ویروس کرونا، نه تنها مشهد رفتنمون رو کنسل کردیم، قصدم بیرون رفتن از خونه رو هم نداریم. در عوض قراره تا میتونیم من و همسرم کنار بچهها باشیم.
بشنوید اما از حسنک که از کلّهی سحر رفته دنبال محلول ضدعفونی کننده، ماسک، دستکش و ژلدست... اما غروب شد و حسنک نیومد. مرغ و اردک و خروس و گاو و بز هی صداش زدند حسنک کجایی؟ حسنک کجایی که این ویروس کرونا داره میاد هر لحظه ممکنه به ما آسیب بزنه. اما حسنک نیومد که نیومد! بالاخره بعد از چندین و چند ساعت، آخرای شب حسنک خسته و کوفته از راه رسید با دستای خالی... رفت سراغ زبونبستهها، حسنک رو به اونا گفت: از این کدخدا آبی گرم نمیشه؛خودمون باید دست به کار بشیم.
غرق حرفای حسنک بودم که دیدم اخبار تلویزیون داره میگه: چند میلیون ماسک و دستکش قاچاق کشف شد». از حدود دو هفته پیش تا حالا هر روز و هر شب هی از این خبرا میشنویم، اما هر روز که میگذره، لوازم بهداشتی مقابله با کرونا توی بازار کم و کمتر میشه!
مگه نباید جنسهای کشف شده فوری وارد بازار شه تا کمبود رو جبران کنه؟ خب این کارخونهها و کارگاههایی هم که میگن سهشیفته دارن تولید میکنن، پس محصولشون رو کجا عرضه میکنن؟ چرا دست مردم نمیرسه؟ اصلا چرا خبرامون یک کلاغ چهل کلاغ شده؟
کلاغ گفتم، یاد محیطبان وظیفهشناسی افتادم که وسط پرندههای مسموم میانکاله یک کلاغ سیاه رو به دامپزشکی رسوند، داخل یه باکس ایزوله تحت مراقبت قرار داد.
میگفت: متاسفانه حیوونی مبتلا به کرونا شده. آخه این بدمصب به حیوونا هم رحم نمیکنه! با خودم گفتم: زاغی جون ایشالا خوب میشی و کرونا رو شکست میدی.
راستی کسی از روباه مکار خبر داره؟
رفتم که کلاغ رو ملاقات کنم، گفتن ملاقات ممنوعه! از پشت شیشه دیدم بال خودش رو به نشونهی تشکر تکون داد و گفت: خیلیوقته از روباه بیخبرم، نشونی ازش نیست.
گفتم چطور؟
گفت: قدیما واسه یه قالب پنیر دست و پا میزد. یهویی خودشو کشید بالا، شنیدم دونه درشتی شده واسه خودش، اتفاقا چند تا شرکت زنجیرهای مواد لبنی و پروتئینی هم داره. دیگه قالب پنیر و خروس دهکده برای آقا روباهه فقط یه نوستالژی به حساب میاد و بهش میخنده...
ذهنم همینطور درگیر حرفای کلاغ و حال و روز روباه بود که یاد چوپون دروغگو افتادم، گفتم برم سراغ اون، توی ماجرای کرونا چرا ازش خبری نیست؟
رفتم سمت صندوقچه سراغ کتاب فارسی دوم دبستانم پیداش نکردم. دخترم رو صدا زدم، عسل خانم، دخترم کتاب فارسی رو میاری. بلافاصله آورد، دیدم از اون چوپان معروف دهکده که با دروغاش همهی اهالی ده رو سرکار میذاشت خبری نیست، اما در عوض یه چوپون دیگه خیلی شیک و پیک جاش داره گله رو اداره میکنه، اسمشو گذاشتن «چوپان با صداقت»!!