مروری بر سه سریال نوروزی سیما
واژه روز - علی احسانی: از برکات خانهنشینی و چانهزنی با کرونا، تماشا و گاهی هم تحمل مجموعههای داستانی سیما در تعطیلات نوروزی بود که به جز «پایتخت 6»، دو مجموعه دیگر نوروزی تلویزیون در اعصاب خردکنی و حالگیری دست کمی از کرونا و مصائب روحی و روانی آن نداشتند. این سه مجموعه نوروزی در 3 شاخصه نقطه مشترک داشتند؛ نخست توجه به نقد اجتماعی است که در «پایتخت 6» در مقیاس بالا رقم خورد. دوم، رگههای غنی عشقی و ایضاً جنسی که گاه در لفافه و گاه عیان در هر سه سریال بیننده را قلقلک میداد و در نهایت سومین شاخصه توجه به تزریق عامل فانتزی در چارچوب درام بود که در سریالهای «دوپینگ» و «کامیون» کجدار و مریز این عامل مهم دستمایه سازندگان آثار قرار گرفت.
پرونده «پایتخت 6» در 15 قسمت در 15 فروردین بسته شد و دو سریال دیگر نوروزی سیما به نفسهای واپسین خود تا چند قسمت دیگر با بهرهگیری از فرمول آببندی در درام ادامه خواهند داد، زیارت چنین مجموعههای کشداری صبر ایوب میخواهد که در این ایام قرنطینه ما مجبوریم داشته باشیم.
«دوپینگ»؛ قرصهای «ذکریا رازی» هزاره سومی
سریال «دوپینگ» 2 روز زودتر از سایر مجموعههای نوروزی سیما در جدول پخش شبکه 3 قرار گرفت و از 27 اسفند وارد گود رقابت میان شبکهای شد. بیشک فانتزی و جولان دادن به اهرم خیال در روایت داستان و جذب مخاطب در مجموعههای دنبالهدار میتواند برگ برنده سازندگان سریالهای تلویزیونی باشد. اما بیرمق کردن شاخصه فانتزی در حد بهرهوری از یک قرص برای توانمندی در انجام امور معمول و روزمره به صرف بلند کردن نیسان وانت با یک دست توسط «کامران» (نیما شعباننژاد) نهایت فانتزی در سریال کشدار «دوپینگ» است.
در جبهه مقابل خانواده کامران در این پروسه قرصآزمایی خانواده «شیوا» (الناز حبیبی) همسایه سابق قرار دارند که از این توانمندی برای دزدی و خالی کردن خانههای مردم و جواهرفروشیها بهره میبرند. از آنجا که در تلویزیون ایران تنها صنفی که میتوان با آنها شوخی کرد، صنف دزدان است، سریال در پروسه دزد و پلیسی که راه انداخته جز رژه رفتن روی اعصاب مخاطب عایدی دیگری ندارد.
بلاهت و نادانی آدمهای حاضر در «دوپینگ» حتی شاخصههای تیپیک چنین آثاری را ندارد. یکی از عاملهای پیشبرنده در چنین آثاری هوشمندی سارقان و نیروی مقابل یعنی دنبالکنندگان آنان است. اما تا کنون در هر دو جبهه که 18 قسمت از سریال سپری شده شاخصه تصادف است که رخدادها را تمام میکند و بلاهت و حماقت آدمها در این پروسه حرف نخست را میزند.
تولیدکننده قرصها «ذکریا» نامی است که بعد از 7 قسمت سر و کلهاش در سریال پیدا میشود. شیمیدان هزاره سومی که به واقع باید آتشبیار معرکه منازعات سریال باشد، در بلاهت و حماقت دستکمی از سایر تیپهای سریال ندارد. ذکریای رازی معاصر بهجای «الکل» که این روزها بهشدت کمبود آن محسوس است با قرصها و معجونهای کذاییاش موقعیتهای نصف و نیمه کمیکی را برای «حسن» (هادی حجازیفر) و «کامران» شکل میدهد که گاهی در حد یک لبخند برای مخاطب متوقف میشود.
ملات عشق و عاشقی در دو جبهه نسل نو و نسل کهنه همزمان پیش میرود. در قسمت پنجم سریال تازه عشق و عاشقی کامران و شیوا کلید میخورد. سازنده سریال 5 قسمت وقت تلف کرده تا دو قهرمان جوان قصهاش را در مسیر رخدادها به هم متصل کند. از سوی دیگر «فریدون» (محمد بحرانی) و «توران» (شبنم مقدمی) به شکل مضحکی به هم متصل میشوند تا در جبهه مقابل شیوا تنها فرزند فریدون قرار بگیرند.
دروخیز تجدید فراش «حسن» پدر کامران به موزات اتصال او به شیوا کلید میخورد، تلاش «حسن» با استفاده از معجون «ذکریا» برای جلب نظر زن مطلقه همسایه به موقعیت فانتزی تعقیب پیرزنهای محله ختم میشود که ظرفیت شوخی آن در واقع هدر میرود.
جلف بازیهای «توران» و «فریدون» در قربان و صدقه هم رفتن نسبت به یکدیگر گاهی اوقات از حد خارج شده و به نوعی فهم شعور مخاطب را دست کم میگیرد. خانواده «فریدون» در جایگاه دزدهای قصه، مثل آب خوردن فرار میکنند و یک بار هم که در قسمت شانزدهم شیوا داخل خانه زن متمول سریال گیر میافتد به شکل مضحکی میگریزد.
«دوپینگ» به نوعی فرصتسوزی و وقت تلف کردن در روایت یک داستان فانتزی است. پروسه دزد و پلیس بازی که نویسندگان سریال به موازات منازعات عاطفی آدمهایشان راه انداختهاند کلیشهای، نخنما شده و فاقد انسجام است.
متاسفانه بستر فانتزی «دوپینگ» به مدد روایت داستان نیامده و تا حد زیادی ابلهانه و بچگانه است و فقط اهرمی برای سازندگان سریال است که به مجموعه آب ببندند و آن را تا نفس دارند کش بدهند. البته صبر و تحمل بیننده کمطاقت و آلوده به فضای مجازی هم حدی دارد. او برای این رودهدرازیهای روایی در این روزگار کرونایی تره هم خرد نمیکند و ترجیح میدهد «گیفهای» بامزه چند دقیقهای مجازی را دنبال کند که هم قصه دارد، هم پیام و ایضاً ساختار منسجم!
«کامیون»؛ سه نخاله بدشانس
دهه 60 که کشور درگیر منازعه با همسایه غربی بود، مردم هر سال نوروز فیلم کمدی «سه نخاله خوششانس» را از شبکههای مختلف در یک توفیق اجباری دنبال میکردند. اما در هر بار دیدن این کمدی قدیمی، باز شادی و مسرت روح و روان مخاطب را در آن روزگار جنگزده صیقل میداد. ولی اکنون در پایان دهه 90 سازندگان سریال «کامیون» 3 نخاله را در ردای دانشجوی هزاره سومی درون جغرافیای پایتخت به در و دیوار و ایضا روح و اشباح سنجاق میکنند تا نیمخندهای بر لبان بیننده ظهور کند! البته به توفیق هم نمیرسند.
این سه نخاله در حماقت و دست و پا چلفتی بودن دست کمی از آدمهای تیپیک سریال «دوپینگ» ندارند و هر جا که گام میگذارند با نادانی خود در مسیر تخریب گام بر میدارند. کمدی «اسلیپ استیک» یا کمدی «بزن بزن» شیوه مهمی در پردازش کمدی است که برادران «مارکس» سرآمد این نوع کمدی بودند.
سازندگان «کامیون» این فرصت را داشتند که از این شیوه کمدی به بهترین شکل بهره ببرند؛ اما متأسفانه با اصل قرار دادن حماقت و نادانی این سه جوان دانشجو مسیر روایت را به قهقهرا سوق دادند.
هوش و درایت آدمهای تیپیک یکی از شاخصههای مهم آثار برادارن مارکس محسوب میشد که در عبور از موانع مختلف به آنها کمک میکرد. موقعیتهای مختلفی که نویسنده 3 آدم کمیک خود را به درون آن میفرستد اغلب نصف و نیمه و ابتر است. منازعات فیزیکی سه نخاله سریال «کامیون» به شدت ابلهانه و بچگانه است. سازنده سریال اغلب موقعیتهای کمیک را سر دستی اجرا کرده و به نحوی هدر داده است و به جز «وحید» (علی عامل هاشمی)، دو نخاله دیگر اصلاً درکی از کمدی موقعیت و اسلپ استیک ندارند و فقط جلف بازی در میآورند.
اشتباه «شهاب عباسی» نویسنده سریال این است که موقعیتها را در حد آیتم دیده و پرورش داده است؛ او که در آیتمنویسی تبحر دارد و در مجموعه «خندهبازار» این مهم را به اثبات رسانده بود، در سریال «کامیون» تکلیفش با بقیه آدمهایش مشخص نیست.
«مهدی هاشمی» نقش نخست سریال، مجموع زمان حضورش تا قسمت پنجم سریال به 10 دقیقه هم نمیرسید. «لعیا زنگنه» که نامش در جایگاه دوم هنرپیشهها قرار دارد اکنون که 15 قسمت از سریال سپری شده به زحمت 5 دقیقه در این سریال ایفای نقش کرده است.
شیمی عشق و عاشقی آدمهای حاضر در «کامیون» از مربع و مثلث عشقی هم بیرون زده است. دو نفر از شخصیتهای دانشجو، همزمان عاشق «بیتا» (بیتا سحرخیز) دختر «نادر» هستند. خود «نادر» هم که همسرش «شیرین» (لعیا زنگنه) سالهاست از او جدا شده و اکنون از ولایت فرنگ برگشته، قصد تجدید فراش کرده و همزمان هم گوشه چشمی به «پروانه» (گیتی قاسمی) خاله همکارش در شرکت باربری دارد و هم برای خانم دکتر روانشناس که نزد او به مشاوره میرود تعلق خاطر پیدا کرده است.
عنوان سریال «کامیون» است. ولی سازندگان این مجموعه هیچ بهره تماتیک و دراماتیکی از این وسیله در منازعات و جدلهای سه نخاله سریال خود نبردهاند! فقط سه نفر دائم همراه نادر سوار و پیاده میشوند. این «کامیون» شبکه دوم سیما را بگذارید کنارِ کامیونی که در سری اول و دوم «پایتخت» سازندگان آن موقعیتهای بامزه و کمیکی خلق کردند.
«پایتخت»؛ همسفر کوچه مردها
تجربه تازه پدیدآورندگان «پایتخت» در سر و سامان دادن شیوه روایت در قسمت 6 سریال قابل ستایش و ایضا نوعی ریسکپذیری است؛ البته برای مخاطب عام این سیاق روایت شاید در گام نخست سخت و صقیل باشد. در «پایتخت6» بهجای قصهمحوری ما با شخصیتمحوری همراه هستیم. ساختار فصل 6 از ساختار کلاسیک «یکی بود و یکی نبود» فاصله گرفته و به جای ریسمان روایی قصهپردازی، تمرکزش را روی چند آدم شاخص خود گذاشت که این مهم در سری جدید قابل ستایش است.
در این 15 قسمت با شدت و قوت و ضعف، قصههای دو نفره یا سه نفرهای را در هر قسمت دیدیم. در بخش نخست قصه ارتباز «مالکی و نقی» برتری داشت. در قسمت دوم چالشهای «ارسطو و نقی» آدمها را از هم دور یا نزدیک میکرد. وصل و فصل «فهیمه و رحمت» در قسمت سوم پیش برنده روایت بود. به همین ترتیب چالشهای بهتاش با مادرش، نقی و ارسطو بخش دیگری از وقایع مفرح سریال را رقم زد. بازگشت بهبود دو قسمت از سریال را درگیر خود کرد. پرونده تعلق خاطر ارسطو به دختر مطلقه همسایه و قرارداد بستن بهتاش هم بخشهای پایانی را تکمیل کرد.
درگیریهای شغلی آدمها ریسمان مهمی بود که سازندگان پایتخت دو قشر مهم را زیر ذرهبین ببرند؛ اول نمایندگان مجلس و سپس به حبسرفتگان و قاچاقچیها. شوخیهای سیاسی سریال حرفهایی است که در کوچه و بازار و فضای مجازی میشنویم و میبینیم و سازندگان «پایتخت» با تمام محدویتها به خوبی از این ظرفیت بهره بردهاند. هر چند که این بخش خواص را مد نظر داشت و مخاطب عام شاید روی خوش به این هجمه سیاسی نشان نمیداد.
به بهانه جاهلبازیهای ارسطو که از زندان بازگشته و دو فقره پروسه عشق و عاشقی «رحمت»، سازندگان سریال شوخیهای زیرکانه، نهان و آشکاری با «فیلمفارسی»های معروف و خاطرهانگیز انجام دادند که فقره آخر آن در قسمت پایانی سریال همه را غافلگیر کرد!
مشابهسازی و قرینهسازی سفر ماه عسل رحمت در جنگل و کنار برکه با فیلم دهه پنجاهی «همسفر» و اجرای نعلبهنعل و پخش آن از رسانه ملی که حاوی نشانهها و تکههای ظریف عشقی-جنسی است که نسلهای قدیمی از آن آگاه هستند؛ غوغایی به پا کرده که دامنه آن اکنون که چند ساعتی از پایان سریال گذشته همچنان در فضای مجازی در حال گسترش است.
به هر روی این جمله معروف که: «باد هر جهت بوزد کشتی به همان سو حرکت میکند» با سازندگان پایتخت ارتباط تنگاتنگی دارد. در فصل 5 که سازمان «اوج» حامی مالی آنان بود گروه سازنده «پایتخت» به سمت داعش و سوریه راهنما زد و چرخید؛ در قسمت 6 هم که اداره بازرگانی سیما 12 میلیارد تومان به پای سریال ریخت و در هر شب از بخش آگهیهای بازرگانی در یک حساب سردستی 7 میلیارد تومان کاسبی کرد، سازندگان «پایتخت» دریچه سریال را با خاطره فیلمفارسی «همسفر» مسدود کردند!
پلان واپسین
نکته قابل توجه این است در همین ایام نوروز شبکه تماشا فصل یک و دو سریال تحسین شده و موفق اسپانیایی «خانه اسکناس / خانه کاغذی La casa de papel - Money Heist» را با عنوان جعلی «سرقت پول» به نمایش گذاشت که از منظر روایت و اسلوب فیلمنامهنویسی و کارگردانی درسهای فراوانی برای سریالسازان پرمداعا و کممحتوای وطنی دارد؛ ای کاش هم مدیران گروههای فیلم و سریال سیما و هم نویسندگان و مجموعهسازان، الفبای مجموعهسازی را از این اثر خوشساخت اسپانیایی فرا بگیرند که نمایش جهانی فصل چهارم آن از امروز 16 فروردین آغاز شد.