شاعر دزدی در ملا عام! نقدی بر سریال قورباغه

واژه روز، مجتبی دهدار، نقدی بر سریال قورباغه
1- تمام فیلم (جز پایان بندی که در مورد آن سخن خواهد رفت) شباهت مثال زدنی قورباغه با نسخهی اورجینال اثر یعنی فیلم نفرت La Haine ، به سرعت واژهی سرقت را به ذهن متبادر میکند و آنقدر این پدیده مبرهن است که البته تلاش در اثبات آن مثل تلاش در اثبات شب بودن است و روز بودن! اما همیشه آنچه بیش از اندازه بدیهی است، جای تامل دارد! اشارهی هوشمندانه مولف به نام فیلم اورجینال در قالب عبارت غریب «برداشت آزاد» در آغاز اثر، سریعا ما را متوجه اشتباه خود میکند! بله؛ از نظر ما هم جهان آنقدر تارانتینویی نشده که سارق به هنگام سرقت از خانه زنگ بزند و بگوید برای سرقت آمده است! پس این یعنی اینجا نکته ای باریکتر از مو وجود دارد!؟ نه! همهی شواهد، دال بر سرقت است که در اینجا صورت گرفته؛ اما نه در محتوای یک اثر هنری، که در محتوای واژهی کهن، مقدس و پُر تعریف «برداشت آزاد»! در واقع هومن سیدی، چنان بیمحابا به تعاریف و مفاهیم پشت این واژه دستبرد زده، که همین مخدوش شدن فاصلهی زمین تا آسمان، میان «برداشت آزاد» و «سرقت هنری» است که شما را به یکباره شوکه میکند!
2- درست در زمانهای که «همه چی آرومه!»، هومن سیدی یک تنه بیرق آشوب بر دوش میگیرد و ابراهیم وار، تبر در میان بُت خواب و خیالات مخاطب خواب آلود میزند. آرامش و خواب و خیال چندین سالهی ما، میان یکسری اصطلاحات و تعاریف «طبیعی» شده در جهان هنر! در همان ثانیههای ابتدایی سریال است که یورش به تمام تجربهی بشری به نام ادبیات، از دیوارنوشتههای منسوب به «گیل گمش» تا همین فیلمنامهی قسمت اول سریال قورباغه، آغاز میشود و ما را بر آن میدارد که یکسره به همهی مفاهیم قانع کننده در جهان نوشتن شک کنیم؛ و از گور به در آریم آن کلیشه که میپرسد: «نویسنده» کیست!؟ اصلا چرا ما طبق یک الگوی کهن، قرنها بر این باوریم که اساس یک متن، یا به تعبیر ارسطو بر طرح، و یا به تعبیر پسا ارسطوئیان بر کاراکتر بنا شده است!؟ و به تبع، نویسنده را خالق و مالک مادی و معنوی چنین متنی بر میشمردیم!؟ چرا تاکنون تکرار این طرح و کاراکتر را در متنی دیگر، تعبیر به سرقت، و دست بردن در این دو عنصر اساسی حتی به زعم اشتراکات عین به عین در سایر عناصر را هنرهای خلاقانه ای چون اقتباس و برداشت آزاد و دراماتورژی و ... بر میشمردیم!؟ شبیخون ِبه یکبارهی هومن سیدی به این تاریخ بلند مفاهیم پشت واژهی نویسندگی و به همین سیاق و با نسبتهایی کمتر در کارگردانی- در عرض چند ثانیهی ابتدایی یک سریال ساده و بی ادعا، شوکه کننده نیست!؟
3- همچنان بله، که دنیای هنر نباید عرصهی افلاتونی بایدها و نبایدها و مرزها و هنجارها و ناهنجاریها باشد! پس ما از این حرفهای ذهنی که با اصحاب صدور مجوز و غیره خواهیم زد، هرگز رویکر کیهانی ِبگیر و ببند و توقیف کن و ... نداریم! اصلا ما از اینجا به بعد دیگر با قورباغهها کار نداریم! ما میخواهیم برویم سراغ گام معلق لک لکها و دشتهای گریان! اتفاقا مسئله این است که پس معیارهای آن همه بگیر و ببند در تاریخ سینمای پیشا قورباغه چه بود!؟ بهانه بود! به بیانی دیگر، سیدی و قورباغه، آدم و فیلم محترم؛ و انشاالله که بسازد و ساخته شود الی ابدالدهر؛ تا کور شود هر آنکه نتواند دید؛ اما تکلیف تعریف «ترویج فحشا و مواد مخدر» به بهانهی یک نمای اورهد تریاک کشیِ یکی از کاراکترها و درنتیجهی آن مجوز اکران ندادن به فیلم «چندکیلو خرما برای مراسم تدفین» جناب سالور؛ و یا بهانهی اخلاق ستیزی و سیاه نمایی در آثار بیضایی و فرهادی و.. و آنهمه و این همه، جار و جنجال چیست!؟ این شبیخون به تعاریف نانوشتهی قواعد حذف و اصلاحات ممیزیهای بعد انقلاب، توسط شورای صادر کننده ی مجوز فیلم قورباغه، شوکه کننده نیست!؟
4- اما این شوک آخر، البته با تحسین همراه است! و باز البته، اگر هومن سیدی آدم خاص سینمای ما نباشد! اما سیدی باید حسابی حواسش به این گشادی پُرشائبهی سوراخهای سرند ممیزی باشد! چرا که با معیارهای نقد هنری پیشا-قورباغه، تنها مولفهی خلاقانهی جناب سیدی که بی هیچ شک و شبههای به خودش تعلق دارد محصول همین فشارها بوده! مثلا در همین قورباغه! درست همین قانونهای نانوشته است که سبب می شود سیدی از تاکید بر موقعیت دلهره آور «پلیسکشی» در فیلم اورجینال، که با انگیزهی نفرت کاراکترها بوجود آمده، فاصله گرفته و آدم تیزهوش را بصورت ناگهانی و بیزمینه و سست بنیاد وارد فیلم کند و کاراکترها را به سراغ او بفرستد تا فاجعهای مشابه با فیلم اصلی در فیلم «برداشت» شده(!) شکل بگیرد. به بیانی سیدی، باید حواس جمع باشد که این خلاقیتها، با فاصله گرفتنِ بیشتر تیغِ اصلاحات از گردن سینماگران، ممکن است به این ختم شود که در فیلم بعدی، مثلا سیدی به جای زحمات بیدلیل تولید، یکسره به تدوین تیتراژ راشامون و تعویض نام نویسنده و کارگردان بسنده کند! این توهم تلخ، برای منتقد و تاریخ سینمای پیشا-قورباغه شوکه کننده است!!
5- روزى انورى از بازار بلخ مى گذشت، هنگامه اى دید؛ پیش رفت و سرى در میان کرد. مردى دید که قصایدی از خود مى خواند و مردم او را تحسین مى کردند.
انورى پیش رفت و گفت: «اى مرد این اشعار کیست که مى خوانى؟»
گفت: «اشعار انورى».
انورى گفت: «انورى را مى شناسى؟»
گفت: «انورى منم!»
انورى بخندید و گفت: «"شعر دزد" دیده بودم اما "شاعر دزد" ندیده بودم!!»
