پروانهای که پوست انداخت
واژه روز - علی احسانی: آنچه در دو فیلم «پوست» و «شنای پروانه» نمود بارز داشت، تسلط فیلمسازها بر اتمسفر و جغرافیایی بود که رخدادهای داستان خود را در آن رقم زدند. جغرافیایی که قهرمانها و ضد قهرمانهای هر دو اثر به درستی در آن تنفس میکردند و ملموس بودن آدمها و فضای پیرامونی آنان از شناخت سازندگانشان از زیست بوم و شاخصههای محیطی نشأت میگرفت. در زمانهای که کمدیهای سخیف و هزلگونه توسط فیلمسازان کهنهکار و فاقد خلاقیت، ساحت سینمای ایران را به قهقهرا بردهاند، «پوست» و «شنای پروانه» اتفاق مبارکی چه از منظر ساختاری و چه از زاویه محتوایی برای مشتاقان سینما و تماشاگران عادی سینما محسوب میشود.
صیدی که صیادش را دوست دارد
در هزاره سوم و در زمانهای که «هالیوود» معبد رویاسازی بر پرده نقرهای، با تولید افسانههای جعلی و توخالی سینماهای دنیا را به سیطره خود درآورده و مخاطبان را با انواع حقههای فنآورانه به دنبال خود میکشاند، ما که در معدن افسانههای بومی و ملی غوطه میخوریم از این داشتههای خود با پیشینه چندین هزار ساله کمترین بهره را در ساحت هنر هفتم بردهایم. «بهمن و بهرام ارک» دو جوان خلاق تبریزی در نخستین تجربه سینمایی خود با نقب زدن به افسانههای آذری، داستانی استاندارد را در قامت یک درام عاشقانه با چاشنی دلهره و وحشت با مهارت پیش بردهاند.
بازی با ذهنیت مخاطب با اهرم توهم و خیال در «پوست» چنان به نیکی در هم تنیده شده که در جوار آن انواع ترسها، خرافهها و ایضاً زورآزمایی عقل با احساس در یک فراز و نشیب و یک جدل عاشقانه میان آدمهای درگیر ماجرا رقم میخورد.
«آراز» قهرمان فیلم در پوست شیر میرود تا هر ساله نقش شیر تعزیه را ایفا کند. او که در دنیای واقعی نیز با پوست و چرم کار دارد و کیف میسازد در مواجهه با «مارال» - عشق سابق – خود نیز در جدل عقل و احساس چند بار پوست انداخته تا «مارال» را که اینک بیوه شده به سوی خود فرا خواند.
نخ تسبیح روایت در دست «عاشیق» است که در مکانهای مختلف با ساز خود داستان «آراز» را مانند ترجیعبند در قهوهخانه و قبرستان و عروسی برادر آراز، به درستی به افسانههای فولکلور آذری پیوند میدهد.
زیر ذرهبین بردن خرافهها از همان نخستین فصل فیلم رقم میخورد؛ جایی که مادر آراز به سبب باز گذاشتن دهانه قیچی رخداد شومی را برای پسر پیشبینی میکند. فضای سحر و جادو و نقب زدن به باورهایی چون حضور اجنه در تغییر سرنوشت آدمی در جغرافیای بومی به شکل استادانهای توسط برادران ارک در جایجای فیلم ترسیم شده است.
مادر که به شدت مخالف وصال آراز با مارال است تمام همت خود را با سحر و جادو به کار میبرد تا فرزند خود را از عشق سابقش دور کند، چون باور دارد که مارال مسبب نابودی شوهر خود و پوشیدن ردای بیوگی شده است. غافل از اینکه آراز دنبال نفی باورهای غلط مادر است و تمام همت خود را به کار میبرد تا سحر و جادوی او را باطل کند.
ورود عطار پیر (محمد نظرعلیان) در جایگاه باطل کننده جادو مسیر روایت را به نقاط حساسی گره میزند. او آراز را در دوراهی قرار میدهد که بین وصال با مارال و تندرستی مادرش یکی را باید انتخاب کند. وقتی آراز توصیههای آراز را در دفن آینهها در قبرستان پشت گوش میاندازد و تمایل خود را به وصال با عشق سابقش را سندیت میبخشد جدال عقل و احساس به اوج میرسد. مادر آراز تا آستانه مرگ میرود. برادر مارال در پوست شیری که از آراز قرض کرد جا خوش کرده و به نوعی انتقام داماد از دست رفته را میخواهد از او بگیرد. جدل آراز با «رحیم» برادر مارال در اعماق آب به نوعی جنبه تطهیری برای آراز پیدا میکند. او با پوستی جدل میکند که دست ساخته خود اوست و اکنون بر تن رحیم قرار دارد. اجرای این صحنههای زیر آب بسیار دیدنی و تماشایی درآمده است. چنان که عاشیق نیز در جمعبندی این فصل با میخواند: «عشق از سحر قویتر است».
بیشک «پوست» چه در ساختار و چه در نوع روایت با نمونههای هالیوودی که در ژانر علمی–تخیلی به شکل فلهای در دسترس قرار دارد یک سر و گردن بالاتر است. اتمسفر و جغرافیایی که برادران ارک شخصیتهای خود را به آن هل میدهند به تمامی ملموس و باورپذیر است. «پوست» به نوعی به ژانر وحشت که در ایران بهشدت مهجور مانده نیز همسویی دارد.
مارال در مقام صیدی که در حلقه عشقی سید و آراز نقش محوری دارد، بعد از مرگ سید همیشه با فاصله آراز را در پوست شیر داستان کربلا دنبال میکند. آراز در مقام صیاد وقتی با رحیم برادر مارال درگیر میشود و سکوت مارال را میبیند، ترجیح میدهد بهسوی مادرش گام بردارد و او را از خرافهها دور کرده و به زندگی امیدوار کند.
در فصل عروسی برادر آراز بازی خیال و واقعیت و زورآزمایی وهم و خرافهها به نیکی اجرا شده است. استفاده تماتیک و هنرمندانه از موسیقی برای ترسیم این دو فضای خیالی و واقعی با یک باند صوتی فوقالعاده مخاطبان را به وجد میآورد. بازی غلوآمیز با تصنیفهای عاشیق و ملودیهایی که به ژانر وحشت نیز طعنه میزند در فصل پر ملات عروسی، حکایت وجود سازندگانی خلاق و هنرمند را گوشزد میکند که از تمامی ابزارهای صوتی و تصویری برای روایت یک افسانه فولکلوریک و بومی بهره بردهاند. برادران ارک در «پوست» به اثبات رساندند که با بهرهوری از افسانهها و داشتههای بومی و ملی میتوان هم به فهم و درک مخاطب سینما احترام گذاشت و هم از جادوی هنر هفتم لذت برد.
صیادی که صیدش را خورد...
«شنای پروانه» عنوان لطیف و پر احساسی به نظر میرسد که به شدت با رخدادها و منازعات درون نخستین فیلم «محمد کارت» مستندساز شناخته شده در منافات است. پروانه (طنازطباطبایی) صیدی است که در دایره تسویهحساب گندهلاتهای جنوب شهر توسط صیادش، هاشم (امیر آقایی) به قتل میرسد؛ به خاطر فیلمی که از این زن از درون استخری که در مقام مربی کار میکرده در فضای مجازی پخش کردهاند.
جغرافیا و اتمسفری که محمد کارت در نخستین تجربهاش ترسیم کرده با توجه به پیشینه مستندهایش که به کارتنخوابها و آدمهای حاشیهای نظر داشته ملموس و باورپذیر است و برخلاف دو فیلم موفقی که سالهای قبل در این گونه اجتماعی ساخته شده – «ابد و یک روز» و «مغزهای کوچک زنگ زده» - آدمهایش کمتر حرف میزنند و بیشتر عمل میکنند.
حجت (جواد عزتی) برای رهایی هاشم برادرش از بند و کسب حیثیت برای پروانه - زن برادرش- در مسیر اودیسهواری قرار میگیرد که فیلمساز با اهرم حجت به تمام زیر و بم دنیای گندهلاتهای امروزی سرک کشیده و از ورای این سرک کشیدنها زخمهای تازهای را باز کرده و ایضاً نمک سختی بر آنها میپاشد.
ترسیم این دنیای مافیایی و گنگ گندهلاتهای وطنی که به سلامتی دوست و ارباب در بندشان عرق میخورند و با آب و الکل در آشپزخانه و کارگاههای خود عرق قلابی روانه بازار میکنند، بخشی از واقعیت تلخی است که زیر پوست شهر و حاشیه ساری و جاری است.
هیچ المانی در «شنای پروانه» نخنما و جعلی و دورغین نیست و فیلمساز در ترسیم مناسابات آدمها و جغرافیایی که در آن تنفس میکنند با توجه به سابقه مستندسازی خود چنان با تبحر وارد شده که مخاطب را نمیتواند از دایره ذهنی خود دور کند. سازنده اثر این اضطراب و التهاب آدمها را در ساختار و زاویه دید خود نیز مراعات کرده است. دوربین نیز لرزان و عصبی به وقایع نظارت دارد و فیلمساز تلاش کرده نبض تماشاچی را با نبض حجت میزان کند.
حجت بر خلاف هاشم، گندهلات نیست، بلکه یک قربانی است که به نوعی از او هم برای منافع خود بهره بردهاند. وقتی پی میبرد هاشم برادرش به او نارو زده و تمام مصیبتهای 5 سال حبس و سقط شدن بچهاش و نازایی همسرش از گور هاشم بلند شده، به جای کلهخر بازی همچون سایر گندهلاتها از ساز عقل خود بهره میبرد و چنان تصنیفی برای مصیب – گندهلاتی که به هاشم نارو زده– و خود هاشم میسراید که در شام آخری که کنار سفره خانه پدر مینشیند و پدر پیگیر شخص انتشار دهنده فیلم پروانه است او زیرکانه پاسخ میدهد : «سرنوشت هرکسی دست خودشه.»
البته مخاطب از شخصیتهای فیلم جلوتر است و همراه حجت آگاه شده که مصیب و هاشم به چه فرجامی خواهند رسید و به نوعی در دل این عمل حجت را که به نوعی در حال شنا کردن خلاف جهت مرام گندهلاتهاست تحسین میکند. «شنای پروانه» یکی از فیلمهای مهم جشنواره امسال محسوب میشود که بیشک در چند رشته فنی و بازیگران آن کاندید دریافت سیمرغ خواهند شد.
پلان آخر
دو نکته در فیلمهای نمایش داده شده در روز نخست جشنواره در مازندران قابل بررسی است؛ «شنای پروانه» و «پوست» توسط دو جوان از دو جغرافیای متفاوت کشور به عنوان نخستین تجربه ساخته شده که هر دو با اهرم خلاقیت و ریسکپذیری بدون هراس در دو گونه مهم سینمایی پیش آمدهاند. حداقل برای فیلمسازان مازنی این نکته اهمیت دارد که میتوان با توجه به داشتهها و افسانهها و مناسبتهای محلی آثار استاندارد و قابل تحملی ساخت؛ کاری که «برادران ارک» در تبریز توانستند با تولید «پوست» انجام دهند.
ما در مازندران رسم آیینی «تیرماه سیزده شو» را داریم که از جوار آن میتوان یک روایت بومی و محلی با چاشنی داستان جذاب بر پرده نقرهای ترسیم کرد و این مهم دور از دسترس نیست.